سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همچون نسیم

نظر
در عالم محبت دانی چه کار کردم     بعد از سپردن دل جان را نثار کردم
بر خاک عاشقانش آخر قدم نهادم   در خیل کشتگانش آخر گذار کردم
شخص از بلا گریزد تا خون او نریزد   من یک جهان بلا را خود اختیار کردم
اول قدم نهادم در کوی بی قراری   آن گه قرار الفت با زلف یار کردم
عشاق روز روشن گریند پیش معشوق   من هر چه گریه کردم شب‌های تار کردم
گفتم برای دل ها آخر بده قراری   گفت این بلا کشان را خود بی قرار کردم
روزی کمند زلفش در پیچ و تابم انداخت   کز بخت تیره او را نسبت به مار کردم
هرگز به خون مردم مایل نبود چشمش   این مست دل سیه را من هوشیار کردم
هر گه رقم نمودم اوصاف تار مویش   سرمایه‌ی قلم را مشک تتار کردم
هر چند روزگارم از دست او سیه بود   هر شکوه‌ای که کردم از روزگار کردم
در عین ناامیدی گفتم امید من داد   نومید عشق او را امیدوار کردم
صدبار بوسه دادم پای رقیبش امشب   یعنی برای آن گل تمکین خار کردم

 


نظر

این جا شکری هست که چندین مگسانند

یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند

بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی

کاین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند

ای قافله سالار چنین گرم چه رانی

آهسته که در کوه و کمر بازپسانند

صد مشعله افروخته گردد به چراغی

این نور تو داری و دگر مقتبسانند

من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت

و اینان همه قلبند که پیش تو لسانند

آنان که شب آرام نگیرند ز فکرت

چون صبح پدیدست که صادق نفسانند

و آنان که به دیدار چنان میل ندارند

سوگند توان خورد که بی عقل و خسانند

دانی چه جفا می‌رود از دست رقیبت

حیفست که طوطی و زغن هم قفسانند

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم

می‌گویمت از دور دعا گر برسانند...