پيام
+
بسوي ما گذار مردم دنيا نمي افتد
کسي غير از غم ديرين به ياد ما نمي افتد
ز بس چون غنچه از پاس حيا سر در گريبانم
نگاه من به چشم آن سهي بالا نميافتد
بپاي گلبني جان داده ام اما نميدانم
که مي افتد به خاکم سايه ي گل يا نمي افتد
رود هر ذره ي خاکم بدنبال پريرويي
غبار من بصحراي طلب از پا نمي افتد؟
نصيب ساغر مي شد لب جانانه بوسيدن
" رهي " دامان اين دولت بدست ما نمي افتد
رهي معيري
طنين آرامش
96/11/3
نگارستان خيال
کسي غير از غم ديرين به ياد ما نمي افتد
عقيل صالح
همين...